بدن ذهنی
چهارمین بدن مطلقا بدون دیوار است در درون سومین بدن حتی یک دیواره شفاف هم وجود ندارد تنها یک مرز است محدوده ای بی دیوار بنابراین در ورود به آن هیچ دشواری وجود ندارد و نیاز به هیچ راهکاری هم نیست بدین قرار کسی که به سومین بدن رسیده خیلی راحت می تواند به چهارمی برسد.
اما رفتن به فراسوی بدن چهارم به همان سختی است که رفتن به ورای نخستین بدن بود زیرا که حال ذهنی به آخر می رسد بدن چهارم بدن روحانی است پیش
آماده سازی سه بدن اول
نخستین چیزی که می بایست فهمیده شود این است که هماهنگی کامل در اولین دومین و سومین بدن به طور مطلق برای بیداری و برخاستن کندالینی (kundalini) اساسی و ضروری است اگر ارتباط هماهنگی بین این سه بدن وجود نداشته باشد بیدایی کوندالینی می تواند مضر و خطرناک از کار درآید اندک چیزهایی وجود دارند که در راستای تحقق این هماهنگی این ارتباط لازم و ضروری اند.
چاکرای مانیپورا
سومین مرکز مانیپورا مرکز کل عواطف احساسات و هیجانات توست ما دائما به سرکوب احساسات خود در مانیپورا ادامه می¬دهیم مانیپورا به معنی الماس است – زندگی به سبب عواطف هیجانات قهقهه گریه اشکها و لبخندها گرانقدر است زندگی به دلیل کل این چیزها قیمتی است اینها شکوه زندگی اند از همین روی این چاکرا را مانیپورا نامیده اند چاکرای الماس.
بدن ستاره ای
لحظهای که درون دومین بدن هستی، بیرون سومین بدن ستاره ای (astral) خواهی بود تا جایی که به بدن ستاره ای مربوط است به هیچ خاصی حتی نیاز نیست. تنها آرزوی در درون بودن کافی است حال هیچ مسئله تمامیتی در میان نیست اگر بخواهی به دورن بروی میتوانی داخل شوی.
بدن ستاره ای هم مثل بدن دوم یک بخار ولی شفاف است تو حتی نخواهی دانست که آیا در درون آنی یا که در بیرونش زیرا حد و مرزش شفاف است. بدن ستاره ای هم قد دو بدن اول است تا بدن پنجم اندازه یکسان است محتوا تغییر خواهد کرد ولی تا پنجمین بدن اندازه یکی خواهد بود با بدن ششم اندازه کیهانی خواهد بود و با بدن هفتم اصلا اندازه ای وجود نخواهد داشت حتی اندازه کیهانی هم در میان نخواهد بود.
چاکرای سوادهیستانا
دومین چاکرا سوادهیستانا (Svadisthana) است- که هارا (Hara) است، مرکز مرگ است. این دو مرکز، آسیب بسیار زیادیدیده¬اند، زیرا انسان از رابطه جنسی در هراس بوده و از مرگ هم در وحشت به سر برده است. بدین قرار مرگ، مورد اجتناب آدمی بوده است: راجع به مرگ حرف نزن! پاک فراموشش کن! مرگ وجود ندارد. حتی اگر گاهی اوقات هم وجود داشته باشد، توجهی به آن نکن، هیچ وقعی به آن مگذار، به یادش مسپار. مدام فکر کن که برای ابد زندگی خواهی کرد- از مرگ بپرهیز!
بدن اثیری
لحظه¬ای که انسان نسبت به بدن خود از درون آگاه می¬شود، دومین بدن به طور خودکار در معرض دید قرار می¬گیرد. حال، دومین بدن از بیرون شناخته خواهد شد. اگر اولین بدن را از درون بشناسی، آن وقت از بیرون نسبت به دومین بدن آگاه می¬شوی.
این بدن دوم، بدن اثیری، شبیه دود متراکم است. می¬توانی بدون هیچ مانعی از درونش بگذری، اما شفاف نیست؛ نمی¬توانی از بیرون به داخل آن نگاه کی. نخستین بدن جامد است. تا آنجا که پای شکل در میان است، دومین بدن هم درست شبیه به اولی است،با این تفاوت که جامد نیست.
وقتی نخستین بدن بمیرد، دومی برای مدت سیزده روز زنده می¬ماند و همراه تو سفر می¬کند. سپس، بعد از سیزده روز، آن هم می¬میرد؛ محو و تبخیر می¬شود. اگر وقتی که هنوز بدن اول زنده است؛ به شناخت دومی دست پیدا کنی، می¬توانی از این اتفاق آگاه باشی.
بدن دوم می¬تواند از کالبدت بیرون برود. پاره¬ای اوقات، در هنگام مراقبه، این بدن دوم بالا یا پایین می¬رود، و حس می¬کنی که نیروی جاذبه فشاری بر تو وارد نمی¬آورد؛ زمین را ترک می¬کنی. ولی وقتی که چشمانت را باز می¬کنی، روی زمینی و می¬دانی که آن همه وقت را هم همانجا بوده¬ای. این حس که از جا برخاسته و از زمین بلند شده¬ای، به سبب دومین بدن ایجاد می¬شود، نه اولی. برای دومین بدن نیروی جاذبه وجود ندارد؛ بنابراین لحظه¬ای که بدن دوم را بشناسی، یک رهایی مسلم و مشخص را که برای بدن مادی ناشناخته بود، احساس می¬کنی. ال، می¬توانی ا بدنت بیرون رفته و دوباره به آن بازگردی.
اینک درست همان¬طور که از درون نسبت به اولینبدنت آگاه شدی، نسبت به دومی هم از درون آگاه میشوی. از کارکردهای درونی آن، از ساز و کار داخلی¬اش، از زندگی درونت آگاه باش. نخستین بار که آن را بیازمایی، بسیار دشوار است. ولی پس از آن همیشه بین آن دو بدن خواهی بود: بین اولی و دومی. حال، هدف توجه¬ات در دوحیطه، در دو بعد مستقر خواهد بود