برده نبودن
هیچکس نمی تواند از شما یک برده بسازد. نه بردگی می تواند وجود داشته باشد ونه امکان آن. هرچند که این يك موقعیت متناقض است، ولی حقیقت دارد. کسی که در تلاش برای ارباب بودن است، همواره خطر بردگی برایش وجود دارد. کسی که خودش، ارباب بودنش، تلاش ها وعامل بودنش را رها می کند، به ورای هرنوع بردگی می رسد. او آزاد است، مثل آزادیِ آسمان. او نه حتی آزاد، بلکه خودِ آزادی است. چون وقتی کسی آزاد است عامل وجود دارد.او آزادی است. بنابراین اگر دوست دارید می گویم: من آزادی هستم. و دلیلی نیز درکار نیست. چراکه اگر دلیلی وجود داشته باشد، یعنی که آزاد نیستید. این گونه شما محدود به آن دلیل و در بند آن هستید. اگر چیزی وجود داشته باشد که بخواهید انجام دهید، پس دربند آن اسیرید. آنگاه آزاد نیستید.
کسی وجود ندارد!
و من به شما یادآوری می کنم که کسی وجود ندارد.
تا جایی که به این "من" مربوط است، هیچ كاری برای انجام دادن وجود ندارد، چون همه چیز به خودی خود اتفاق می افتد. خود ما اتفاق می اُفتيم، ما پیشامد هستیم. کل هستی نه یک عمل بلکه یک اتفاق است. بنابراین بهتر خواهد بود اگر بگویم که تصور قدیمی از خداوند به عنوان یک خالق برای من بی معناست. نمی گویم "خداوند خالق"، چراکه این عبارت بازتاب تصورات نفسانی ما را از خلقت و از عمل نشان می دهد. همانطور که ما عملی را انجام می دهیم، پس خداوند نیز جهان را ساخته است. درواقع ما خودمان را به درون سطح کیهانی بازتاب می دهیم و درنتیجه آن آفرینش و آفریدگاربرای ما به وجود می آیند. در اینجا دوگانگی است که به وجود می آید.
شکوفایی مرکز زندگی
انرژی زندگی از تمام جهات جاری است اما کسانی که مرکز نافشان باز نیست از آن جریان محروم خواهند شد . آنها حتی در موردش نخواهند دانست . آنها حتی نخواهند فهمید که این انرژی آنجاست و می تواند بر آنان تأثیر بگذارد ، که چیزی درون آنها پنهان است که می تواند باز شود . آنها حتی این را هم نمی دانند . این شکوفایی ناف که از روزگار باستان به لوتوس معروف است ، به این دلیل لوتوس نامیده می شود که امکان باز شدن را دارد – انرژی زندگی ممکن است آن را باز کند . فرد برای این نیاز به تدارک دارد . به همین خاطر، مرکز ما
همه چیز بهم ربط دارند
هریک و تمامی عناصر سپهرهای عینی و ذهنی با هم مرتبط هستند، و در عین حال مستقل؛
او می گوید که دنیای بیرون ودنیای درون هردو مستقل هستند ولی مرتبط، زیرا عملکرد این دو باهم متفاوت است. آن ها با هم ربط دارند زیرا نمی توانند جدا ازهم وجود داشته باشند. بیرون بدون درون نمی تواند وجودداشته باشد، درون هم بدون بیرون نمی تواند وجودداشته باشد، بنابراین به هم ربط دارند. ولی عملکرد این دو باهم تفاوت دارند: بیرون به سمت اشیاء حرکت می کند و درون به سمت ذهنیات حرکت می کند.
خالی کردن خشم با کفش!
يك كارمند با مشكلي نزد روانكاو رفت: او از رييس خودش بسيار خشمگين بود. رييسش هرچه به او مي گويد، او بي درنگ احساس حقارت و توهين مي كند و مي خواهد كفش خودش را در بياورد و با آن بر سر رييس بكوبد.