آخرین تلاش تاریکی ها

اشو عزيز:

چند شب پيش در مورد "شب تاريك روح" سخن گفتيد ، حالتي كه انسان در گذركردن از حالت سوشوپتي به توريا در آن قرار دارد.اگر به آن منطقي نگاه كنيم، به نظر جالب است كه همچنانكه انسان به سمت حالت غايي هشياري حركت مي كند ، درست پيش از ادراك قطعي ، توسط تاريكي احاطه مي شود.

 من فكر مي كردم كه همچنانكه انسان به سمت حالت عميق مراقبه حركت مي كند، هشياري بيشتر و بيشتر گردمي آورد و اين سبب زدودن تاريكي ها مي شود ،تاجايي كه مشاهده گر حتي قادر است شاهد سوشوپتي باشد.آيا اين چيزي است كه شايد قابل مقايسه با چيزي باشد كه در وقت مرگ روي مي دهد؟

 

 شما گفتيد كه چگونه زندگي  ناگهان خودش را در وقت مرگ اعلام مي كند ، طغيان مجدد نيروي زندگي در هنگام فروكش كردنش. آيا شب تاريك روح آخرين تلاش بقاياي ناخودآگاه براي بيرون رفتن است، پيش از اينكه با نور اشراق كاملاً ازبين برود؟

 

آري، اين آخرين تلاش ميليون ها زندگانيlives  است كه در تاريكي زندگي شده اند. درست همانطور كه شما به آن تاريكي ها وابسته شده ايد، آن تاريكي نيز به شما وابسته شده است. اين آخرين تلاش است. بنابراين در سوشوپتي sushupti ، آخرين نيروهاي ممكنش را در يك ضربه جمع مي كند.

بنابراين شما وارد سوشوپتي عميقي مي شويد كه حتي روياها نيز قادر به ورود به آن نيستند ، ولي اين فقط وقتي رخ مي دهد كه نيروهاي تاريك زندگيت، نيروهاي ناخودآگاه زندگيت، به روشني ببينند كه مرگ در راه است. و طبيعي است كه آن ها مايل به مردن نيستند. آن ها تو را براي مدت هاي مديد تحت سلطه داشته اند و تو ناگهان از دست آن ها 

ليز مي خوري. آن ها آخرين تلاششان را خواهند كرد.

و در اين مورد منطقي فكر نكن. منطق و زندگي هيچ چيز موازي باهم ندارند. با فكركردن منطقي، از زندگي دور مي شوي. ابداً فكر نكن، زيرا هرنوع فكر كردني به نوعي منطقي است. فقط اين واقعيت را ببين كه اينگونه رخ مي دهد.

و عجيب است كه در زندگي معمولي، در علم، ما چيزها را بدون واردكردن منطق مي پذيريم. اگر آب در صد درجه به جوش مي آيد، هيچكس نمي پرسد "چرا دقيقاً در صد درجه؟ چرا در نودونه درجه جوش نمي آيد؟" منطقي به نظر مي رسد كه آهسته آهسته شروع كند به بخارشدن: در نود درجه قدري بخار شود... نود ودو درجه، قدري بيشتر و در صد درجه تماماً بخار شود. اين به نظر منطقي مي آيد. ولي آب هيچ منطق نمي شناسد. و نمي تواني از هيچكس بپرسي كه چرا در صد درجه آب بخار مي شود؟

ما واقعيت هاي زندگي را به سادگي همانگونه كه هستند مي پذيريم. دي. اچ لورنس D.H.Lawrence، يكي از مردان اين قرن كه من بسيار دوستش دارم، 

با كودكي خردسال كه مرتب سوال مي كرد ، همانطور كه تمام كودكان خردسال پيوسته سوال مي كنند ، قدم مي زد. و عاقبت كودك گفت، "عمو، چرا درختان سبز هستند؟" شايد تاكنون كسي از او نپرسيده بود كه درختان چرا سبز هستند؟

لورنس براي لحظه اي درجاايستاد و فكر كرد كه چرا درختان سبز هستند؟ و ناگهان براو چنين الهام شد كه مسئله ي چرا وجود ندارد: درختان از منطق پيروي نمي كنند، جهان هستي، منطقي نيست.  پس به كودك گفت، "درختان براي اين سبز هستند كه سبز هستند."

كودك گفت، "درست است. من اين سوال را از خيلي از مردم پرسيده ام. هيچكس نتوانسته پاسخ بدهد. به نظر كاملاً درست است. درختان به اين سبب سبز هستند كه سبز هستند." 

نه كودك منطق مي داند و نه درختان منطق مي شناسند!

بنابراين در مورد واقعيت هاي دورني و علم دروني اكتشاف خود، منطقي فكر نكن. واقعي و واقع گرا باش. اينگونه اتفاق مي افتد: پيش از آن انفجار نور، تمامي نيروهاي ناخودآگاه آخرين تلاششان را مي كنند ، و بايد فرصتي به آن ها داده شود، تو از ابتدا از آن ها استفاده كرده اي.

اين نيروها هرگونه حق و حقوق قانوني دارند كه نگذارند تو وارد حيطه اي ديگر شوي. و تو يك برده بوده اي. و زماني كه از تاريكي آن شب بيرون آمدي، يك ارباب خواهي بود. نيروهاي ناخودآگاه صاحبان منافعي هستند، بنابراين طبيعتاً گردهم مي آيند و سوشوپتي را خلق مي كنند، خواب بدون رويا را.

و حق با عرفا است كه آن را شب تاريك  روح بخوانند. اين يك شب تاريك معمولي نيست. شب تاريك روح است، زيرا آنچه كه رخ خواهد داد، صبح طلايي روح خواهد بود.

ولي هميشه به ياد داشته باش تا واقع گرا باشي. منطق براي اين يك جايگزين نيست.

مترجم: محسن خاتمی