ناموفق
وجود خود را همچون نوری كه از مراكز ستون فقرات بالا می آيد، تصور كن و آنگاه زندگی در تو ارتقا می يابد
يا در فضاهای ما بين، آنرا همچون آذرخشی حس كن , كيهان را همچون درخشش يك حضور ابدی حس كن
انسان می تواند به سه شكل در نظر گرفته می شود: عادی، غيرعادی و فوق عادی. روانشناسی غربی اساساً به غيرعادی مربوط است. آسيب شناسی كسی كه از روش عادی تنزّل كرده است، از معيار و هنجار تنزّل يافته است. روانشناسی شرقی، يوگا، تانترا، انسان را از نقطه نظر
دنبال خدا
من همه جا دنبال او بوده و او را جسته ام، و یافته ی من این است __ او هیچ کجا نیست. من به درون نگاه کرده ام، هرکار ممکن را انجام داده ام. این فقط جمله ای از واقعیت است، بدون خشم، بدون دشمنی. من چه کنم اگر او وجود ندارد؟ تقصیر من نیست.
ولی ذهن انسان خواهان موقعیتی افراطی است. این نکته ارزش درک کردنش را دارد.
چرا ذهن انسان خواهان موقعیتی افراطی است؟ تو یا باید یک باخدا باشی و یا یک بی خدا؛ باید یا مخالف باشی و یا موافق. ذهن به تو اجازه ی داشتن یک جایگزین سوم نمی دهد. دلیلش ساده است: جایگزین سوم، مرگ ذهن می شود. ذهن با افراط و تفریط زنده است: این خود خوراک ذهن است.
تردید و منفی بودن
پرسش: آیا می توانید چیزی در مورد تردید و منفی بودن بگویید؟ تفاوتشان در چیست؟ تفاوت بین تردیدdoubt و منفی بودن negativity زیاد است. مثل هم به نظر می رسند؛ در سطح همرنگ هستند، ولی در ژرفا، تفاوتشان غیرقابل پل زدن است.
نخست: تردید، منفی بودن نیست، مثبت بودن هم نیست. تردید، یک ذهن باز است، بدون هیچ تعصب. تردید یک رویکرد جست و جوگرinquiring approach است. تردید خودش چیزی نمی گوید، فقط پرسشی را مطرح می کند. آن پرسش برای شناختن است، برای دریافتن اینکه حقیقت چیست.
در درونت هیچ خودی نخواهی دید
شنیده ام : مردی که در تمام زندگی اش بسیار پرهیزکار بود و روزی ده ساعت مدام نیایش می کرد درگذشت . او درست برعکس برادرش در بدبختی و بیچارگی مرد ، زنش او را ترک کرده بود ، شریکش به او خیانت کرده بود ، خانه اش سوخته بود و بچه هایش خلافکار شده بودند . از سوی دیگر برادرش که کل زندگی اش یکبار هم نیایش نکرده بود ثروتمند و سالم بود . زنی فوق العاده و بچه های خوبی داشت .
خدایا من شکایت نمی کنم ، تو می دانی » : وقتی مرد پرهیزکار با خدا روبرو شد پرسید که گله نمی کنم . وقتی خانه ام را از من گرفتی به عنوان سپاسگزاری تو را نیایش کردم ،می دانستم که حکمتی در آن است . وقتی همسرم از من جدا شد
این خداست که باید از تو اجتناب کند !
بودا کیفیت مذهب را دگرگون کرد . با بودا مذهب انسان گرا شد . قبل از بودا خدا گرایی بود . حال مسئله خدا ابدا مطرح نیست . دیگر کسی نگران خدا نیست . به نظر مسئله ای ساختگی و قلابی می آید ، هیچکس دلواپسش نیست . شاید کشیشها و سیاستمدارها روی آن سرمایه گذاری کرده باشند . اما در واقع این پرسشی ذاتی نیست .
پرسش ذاتی این است : من کیستم ؟
من به شدت به خدا باور دارم
من به شدت به خدا باور دارم ، چرا باور را محکوم می کنید ؟
من باور را محکوم می کنم – به سادگی برایت توضیح می دهم که باور مانعی برای رسیدن به خداست . باور پل نیست ، مانع است . این باور است که تو را از خدا دور نگه می دارد. اگر باور رها شود تو بی درنگ در خدا هستی ، تو خدایی .چرا نیاز به باور وجود دارد ؟ تو به خورشید باور نداری ، یا داری ؟! تو به زمین باور نداری . می دانی که زمین وجود دارد پس لزومی به باور داشتن نیست .تو فقط چیزهایی را