خلق موسیقی
مرکز تفکر مغز است ، مرکز احساسات قلب است ، و مرکز انرژی زندگی ، ناف است . تفکر ، تأمل و تعمق از طریق مغز اتفاق می افتد . احساس ، تجربه ی احساساتی همچون عشق ، نفرت و خشم از طریق قلب رخ می دهند . انرژی زندگی از طریق ناف روی می دهد .
چرا
هیچ موجودی جز انسان "چرا؟" برایش مطرح نیست. ازاین رو هیچ موجود دیگری نیز ابداً دچار آشفتگی نمی شود. وقتی ذهن انسان مضطرب می شود، پرسش ها را مطرح می کند، و سپس برایشان پاسخ می یابد. این پرسش ها بی معنی اند و ازاین رو پاسخ ها نیز بی معناتراند. اما از آنجا که پرسش ها را مطرح می کنیم، تا وقتی که برای آنها پاسخی نیابیم، نمی توانیم آرام بگیریم. بنابراین به یافتن پاسخ ها و خلق پرسش ها ادامه می دهیم.
هستی هدفمند نیست
هستی هدفمند نیست. به همین علت آن را leela یا بازی الهی می خوانند. خود هستی هدفی برای به سرانجام رساندن ندارد. هستی به جایی نمی رود، پایانی برایش وجود ندارد. با وجود این که همه چیزدرجریان است، بازهم چیزهای بسیاری برای روی دادن وجود دارد.
بنابراین هستی باید یک leelaیک بازی الهی باشد. هستی جریانی از انرژی است. این مسئله می تواند درارتباط با من باشد. وجود من ابدا به منظور چیزی بودن نیست. با این وجود از انجام دادن چیزها صحبت می کنم. وقتی به این نکته آگاه شوید که بخشی از آگاهیِ کیهانی هستید، متوجه خواهید شد که هدفی در کار نیست. تنها به عنوان یک بازی وجود دارید والبته که این بازی چند بُعدی و کیهانی می شود. کارهای بسیاری انجام می دهید و درعین حال فاعلی وجود ندارد، هدفی در کار نیست. این چیزها وجود ندارند. آنگاه همه چیز به یک بازی بدل می شود.
واین را باید در نظر گرفت که یک فاعل نمی تواند بدون یک هدف وجود داشته باشد. و یک هدف بدون یک فاعل. آنها دو قطبِ نفسِ یک فرد هستند. اگر هدفی در کار نباشد، نفس ناخشنود خواهد بود. نفس از طریق اهداف است که واقعی می شود. چیزی باید انجام شود، باید در انجام چیزی موفق شود، یا باید به جایی برسد ویا چیزی ایجاد کند، یا نشانی از خود به جای بگذارد. بنابراین نفس متکی بر اهداف است. از طرف دیگر هستی هدفمند نیست و تنها وقتی می توانید این را درک کنید که به ورای نفس رسیده باشید.
بنابراین برای من همه چیز تنها یک بازی است. نه من هدفی دارم و نه اصلا هدفی وجود دارد. وهمچنان همه چیز در جریان است. بنابراین می توان پرسید "چرا همه چیز در جریان است؟" آنها در جریانند چون هدفی در متوقف شدن و کسی برای متوقف كردن آنها وجود ندارد. متوجه منظورم هستید؟ کسی برای متوقف کردن و هدفی برای توقف آنها نیست. بنابراین، این ماهیت هستی است که به حرکت خود ادامه دهد و شما به یک معبر تبدیل می شوید. نمی توانید به صورت فعالانه یک معبر باشید، هرگز اینگونه یک واسطه نخواهید بود. تنها انفعال است که از شما یک واسطه می سازد. و انفعال یعنی اینکه شما نباشید. درغیر این صورت تنها لفظاً منفعل هستید، نفس همواره فعال است. وقتی منفعل باشید، نفس دیگر نخواهد بود. انفعال یعنی بی نفسی.
از اينرو من کاملاً منفعل هستم. هرآنچه که می خواهد رخ دهد. هرگز نمی پرسم "چرا؟". چون کسی برای پاسخگویی نيست و حتی اگر کسی را برای آن پيدا كنيد، حتی خود خداوند را،او فقط خواهد خندید. حتی او نیز نمی تواند به این(چرا؟) پاسخ دهد. او نمی تواند به این پرسش پاسخ دهد، چون مفهوم علیت ومفهوم چرایی، تنها در یک جریان تقسیم شده معنا می یابد. اگر یک شروع و پایان را درنظر بگیرید، علیت معنا پیدا می کند. اما اگر کل جریان را به صورت جریانی ازلی وابدی درک کنید، خواهید دید که درست مثل امواج اقیانوس همه چیز، چیزهای دیگر را دربرمی گیرند و از آنها سربرمی آورند. هر موج به دنباله ی خود موج دیگری را دارد و هر یک پیش روی خود موجی دیگری را. و امواج در کل اقیانوس حضور دارند. امواج دائمی هستند.
مترجم: الهه دولتیاری
آگاهی فراتر از زمان
وقتی می گویم آگاهی هست، منظورم چیزی مربوط به گذشته یا آینده نیست. بلکه چیزی لایزال است؛ و نه هميشگی. چراکه واژه هميشگی با خود مفهومی از زمان را به همراه دارد. هنگامی که می گویم آگاهی همواره در زمان حال وجود دارد، یعنی فانی نیست.
فصل ششم از کتاب قایق خالی
ضرورت پیروزي
وقتي کمانداري براي تفريح تیر اندازی ميكند - با تمام مهارتش انجام ميدهد. - اگر او برای یک پول برنجی تيراندازي كند - حالا دستپاچه ميشود. - اگر برای یک جایزۀ طلا تيراندازي كند - كور ميشود. - و یا دو هدف را ببيند - او از ذهنش خارج ميشود. - مهارتش تغییر نکرده، - بلكه جایزه او را تقسیم كرده - او دلواپس است. - بیشتر به بردن فكر ميكند تا تير اندازي - و ضرورت پيروزي، - قدرتش را تخليه ميكند.
اگر ذهن با روياها پر شده باشد نمی توانید به درستی ببینید. اگر قلب با خواسته ها و اميال پر باشد نمی توانید به درستي احساس كنيد. خواسته ها، آرزوها و امیدها – آینده، مضطرب و تقسیمتان ميكند. بلكه هر آنچه هست، در لحظۀ حال هست. تمايلات به سمت آینده هدايتتان ميكند، و زندگی در اینجا و اكنونست. حقيقت در اینجا و اكنونست، و خواسته ها به آینده سوق ميدهدتان. سپس اينجا نیستيد.نگاه مي كنيد، اما هنوز
از سر تا قلب ، از قلب تا ناف
عزیزان من ،
امروز می خواهم نکات بیشتری در مورد مرکز واقعی بدن سخن بگویم . چند پرسش در مورد آن پرسیده شده است . نه سر نه قلب بلکه ناف مرکز مهم و اصلی زندگی انسان است .
انسان بر اساس مغزش رشد کرده است . بنابراین مسیر و جریان زندگی اش به بیراهه رفته است. در پنج هزار سال گذشته ما فقط مغز را آموزش و رشد داده ایم ، تنها عقل را .