راهی به ترکستان
اين نيز بگذرد...
در زمان هاي قديم پادشاهي قدرتمند زندگي ميكرد كه وزيران خردمند زيادي در خدمت داشت.
روزي اين پادشاه با نارضايتي وزيران خود را فراخواند و به آنها گفت: احساس بسيار عجيبي دارم. دوست دارم انگشتري داشته باشم كه حال مرا همواره يكسان نگاه دارد. روي نگين اين انگشتر بايد جمله اي حك شده باشد كه وقتي ناراحت هستم مرا خوشحال كند و در عين حال هنگامي كه خوشحال هستم و به اين جمله نگاه ميكنم مرا غمگين سازد.
وزيران خردمند همگي به فكر فرو رفتند و شروع به مشورت با يكديگر كردند.
زندگی را راحت بگیر
زندگي را بايد بسيار راحت گرفت، ولي ما طوري بار آمده ايم كه هر چيزي يك مشكل جدي مي شود. حالا در اين چه اشكالي هست؟ من هيچ مشكلي نمي بينم. اين فقط هوشمندي است.
اوقاتي وجود دارند كه نياز به سرپناه داري و اوقاتي هست كه به آسماني باز نياز داري.
بنابراين طبق لحظه زندگي كن، بدون هيچ تصميم گيري از قبل. درواقع، تصميم گيري ازقبل مشكل آفرين است.
بهترین
اشو بزرگترين جهش در آگاهی انسانها بعد از بودا است.در حقيقت اشو با احيای دوباره تمامی گنجينه معنوی بشر،گوی سبقت را از بودا ربوده است.با الهام از او عاشقان راهش طعم ناب حقيقت را چشيده اند.
بهتر است که برای درک عميقتر سخنانش دل به حرفهای خودش بسپاريم اشو در اين باره می گويد:
شنيده ام که,«رين زايی»_يک راهب ذن_از بازاری می گذشت.در نزديکی قصابی بود که فروشنده به مشتری گفت:
خواب خدا
ديشب خوابي ديدم. خواب ديدم كه با خداوند گفت و گويي دارم.
خداوند پرسيد: پس ميخواهي با من گفت و گويي داشته باشي؟
گفتم آري، اگر وقت داشته باشي.
خداوند لبخندي زد و سپس گفت من به اندازه ابديت وقت دارم.
جاذبه در چيست؟
عزيزان من:
صبحي زود پيش از طلوع خورشيد، مردي ماهيگير به رودخانه رسيد. در ساحل به چيزي برخورد كرد كه به نظر كيسه اي از سنگ مي آمد.
كيسه را برداشت، تورش را كناري نهاد و در ساحل منتظر طلوع خورشيد شد.
او منتظر دميدن شفق بود تا كار روزانه اش را شروع كند. با تنبلي، سنگي از آن كيسه در آورد و به ميان رودخانه ي آرام پرتاب كرد. سپس سنگي ديگر انداخت و يكي ديگر. در سكوت بامدادي صداي برخورد سنگ با آب برايش خوشايند بود، پس يكي يكي سنگ ها را به درون رودخانه پرتاب كرد.