زندگي در هشياري
باگوان عزيز:آيا اين يك شوخي كيهاني است كه بيشتر ما با هشياري زاده مي شويم و در ناآگاهي مي ميريم؟
نه. بيشتر ما در هشياري زاده نمي شويم. بيشتر ما در معصوميت زاده مي شويم، ولي آن معصوميت برابر است با جهل، اين هشياري نيست.
فقط تعداد اندكي در هشياري زاده مي شوند. آنان كساني هستند كه در هشياري مي ميرند. اگر مرگ آگاهانه بوده باشد، آنوقت، تولد نيز آگاهانه خواهد بود، زيرا مرگ يك روي سكه است و تولد، روي ديگر آن.
روح جنسيت ندارد
باگوان عزيز: من عاشق شنيدن داستان هاي مرشدان قديم و مريدانشان هستم.احساس كردن عصاره ي آن وقايع كوچك در معرفت انساني بسيار زيباست ، عصاره اي از مذهب كه گذشت قرن ها آن را در غباري از جزم ها و فريب ها پوشانده است. ولي بااين وجود وقتي به خودمان در اينجا نگاه مي كنم و آن خوشي و سكوت و گريه و خنده اي را كه در اينجا هست احساس مي كنم در اين فكر هستم كه در حال حاضر واقعه اي در حال وقوع است كه هيچ مرشدي در گذشته آن را فرانخوانده بوده evoked. آيا اين نوعي از عشق لطيف يا سرخوشي مخصوصي است كه در وجود اطرافيان شما قرار دارد ، چيزي كه فقط مي تواند از انرژي هاي زنانه سر زند؟ باگوان، آيا اين يكي از بزرگترين هداياي شما به جهان معنوي نيست؟
جان دادن به اسكلت
باگوان عزيز:گشتن دنبال ويژگي اساسي من ، فقط گشتن در پي آن ، اثبات كرد كه اين وسيله اي عالي است.گويي كه من هميشه پذيرفته بودم كه در گنجه ام تعدادي مشخص از ويژگي هاي"نامطلوب" وجود دارند كه در مواقع مختلف قدري شوق پيدا كرده ام تا از آن ها خلاص شوم يا آن ها را با دقت بيشتري مشاهده كنم. در طول چهل و هشت ساعت گذشته كه سعي داشتم آن ها را مشخص كنم، دريافتم كه همان روند بازكردن گنجه و انداختن چراغ روي محتويات آن، به خودي خودش آن اسكلت ها را ناتوان ساخته است.به يقين مانند اين است كه صرفاً حرف زدن در مورد آن اسكلت ها، به عنوان مشكل،به جاي اينكه به آن ها نگاه كنيم، به چيزي جان مي دهد كه درواقع از خودش هيچ حياتي ندارد. باگوان، آيا من با خودم شوخي مي كنم يا اينكه واقعاً همينقدر آسان است؟
چرخش مولانا
باگوان عزيز:چند روز پيش اشاره كرديد تجارب مختلفي كه در مورد كودكي خود برايتان بازگو كرديم، درواقع، آموزش هايي هستند كه در طول قرن ها براي آموختن فاصله گرفتن با بدن به كار مي رفته است.آيا اين ها به عنوان تكنيك درست شدند به اين علت كه به طور طبيعي براي انسان در معصوميت و بازبودنش همچون يك كودك رخ مي دهند؟ يااينكه ما خاطراتي از اين تكنيك ها را از زندگاني هاي پيشين حفظ كرده ايم؟
آمدن و رفتن
باگوان عزيز:زماني، سال ها پيش، وقتي در حال معاشقه بودم، ناپديد شدم. مايلم بگويم كه "واقعاً ناپديد شدم" زيرا احساس كردم كه تمامي وجودم به سادگي ازميان رفت.ولي بدنم يقيناً بايد وجود مي داشته، زيرا كه معشوقم توجه نكرد كه ناگهان تنها ماند. در آن حال شنيدم كه صدايم گفت، "من دارم مي روم." و آنگاه احتمالاً براي يك يا دو ثانيه، كسي در آنجا وجود نداشت. باوجودي كه از آن وقت تاكنون لحظات لذت بخشي را در معاشقه داشته ام، هميشه حاضر بوده ام تا بدانم كه اين ها لحظات لذت بخشي هستند. گمان اين است كه سبب آنچه رخ داد يك شعف بوده است، ولي خود آن واقعه شعف آور نبود، هيچ چيز نبود، فقط بود. آيا مراقبه آن مرحله ي پيش از شعف است، يا اينكه آن مرحله ي "حتي نه شعف" و فقط بودنش است؟
انتقال انرژي در زمان مرگ
باگوان عزيز:دوستي برايم نوشت كه دو روز پس از مرگ پدرش، وقتي در كنار جسد پدرش نشسته بود ناگهان احساس كرد كه انرژي عظيمي در او برخاسته است. در كنار يك شخص مرده چه اتفاقي مي افتد و ما از بدن شخصي كه از دنيا رفته است چگونه بايد مراقبت كنيم؟
لحظه اي كه شخصي مي ميرد، تمام انرژي اش را تخليه مي كند. اگر تو پذيرا باشي، آن را احساس خواهي كرد. اگر در دسترس باشي و باز، احساس مي كني كه سطح انرژي تو بالا رفته است. به خيلي چيزها بستگي دارد ، چه نوع انساني مرده است؟ چگونه انرژي اي داشته است؟