ترجمه های جدید
سه فصل از ترجمه كتابهایی كه دوست می دارم
Book I Have Loved
فصل 1 .............................. 1984 در خانه ی لائوتزو ، راجنیش پورام آمریكا
میهمان ، میزبان ، گل داوودی سفید ... اینها لحظات هستند ، رزهای سفید ، زمانی كه هیچكس نباید حرف بزند .
نه میهمان ،
نه میزبان ...
فقط سكوت .
اما سكوت به روش خودش حرف می زند ، آوازهای شادی ، آرامش و زیبایی خودش را می خواند ؛ وگرنه تائو ت چینگ وجود نداشت ، موعظه ی بالای كوه وجود نداشت . من بر رسیده ام كه اینها اشعار واقعی هستند اگرچه همچون یك شعر سروده نشده باشند . آنها بیگانه اند . در واقع آنها به قاعده و استاندارد تعلق ندارند ، آنها به هیچ سنجشی تعلق ندارند ؛ ورای همه ی سنجشها هستند ، از این رو آنها قابل دسترسی نیستند .
تكه هایی از كتاب برادران كارامازوف داستایوسكی شعر ناب هستند ، و همینطور تكه هایی از كتاب این مرد دیوانه فردریش نیچه ، چنین گفت زرتشت . حتی اگر نیچه به جز چنین گفت زرتشت كتاب دیگری نمی نوشت باز هم خدمت فراوانی به انسانیت به حساب می آید - - بیشتر از آن از هیچ انسانی انتظار نمی رود - - زیرا زرتشت تقریباً فراموش شده بود . این نیچه بود كه او را بازگرداند ، و تولدی دوباره به او داد ، احیای دوباره .
چنین گفت زرتشت می رود انجیل آیندگان خواهد بود .
گفته شده كه زرتشت در هنگام تولد خندیده است . تصور خندیدن یك كودك تازه متولد شده بسیار دشوار است. بسیار خوب ، لبخند زدن - - اما خندیدن ؟ آدمی شگفت زده می شود ، زیرا خنده نیازمند زمینه است .
و به خاطر كدام جك زرتشت نوزاد خندید ؟ جك كیهانی ، این جكی كه كل هستی است .
بله ، در یادداشتهایتان بنویسید جك كیهانی و زیرش خط بكشید . آن خوب است . من حتی می توانم صدای خط كشیدن شما را بشنوم . زیباست . می بینید كه شنوایی ام چقدر خوب است ؟ زمانی كه بخواهم می توانم حتی صدای ترسیم یك طرح را بشنوم . وقتی كه بخواهم ببینم می توانم در تاریكی ببینم ، كاملاً تاریك . اما وقتی نخواهم بشنوم ، وانمود به نشنیدن می كنم ، فقط برای دادن این احساس به شما كه همه چیز خوب پیش می رود .
زرتشت در هنگام تولدش خندید ! و آن فقط یك آغاز بود . او در سراسر زندگی اش خندید . كل زندگی او خنده بود . آنچنانكه حتی مردم فراموشش كردند . زبان انگلیسی حتی نامش را تغییر داد ، آنها او را زرستر نامیدند . چه هیولایی ! زرتشت به نرمی گلبرگهای رز است ، و صدای زرستر مانند یك ماشین مكانیكی بزرگ است . زرتشت باید به خاطر تغییر نامش به زرستر خندیده باشد . اما قبل از فردریش نیچه ، او فراموش شده بود . وجودش ممنوع بود .
محمدیان تمام پیروان زرتشتی را مجبور كردند كه محمدی بشوند . فقط كمی از آنها توانستند فرار كنند - - به هند ، نه جایی دیگر . هند جایی بود كه هركسی بدون پاسپورت و ویزا می توانست واردش شود ، بی هیچ مشكلی . فقط تعداد اندكی از زرتشتیان از دست محمدیان قاتل فرار كردند . آنها در هند زیاد نیستند ، فقط صد هزار نفر .
حال ، چه كسی دلواپس مذهبی است كه فقط صد هزار نفر پیرو دارد - - كسانی كه نه فقط همه شان در هند هستند بلكه فقط در یك شهر و حومه ی آن ، بمبئی . حتی آنها خودشان هم زرتشت را فراموش كرده اند . آنها با هندو ها مخلوط شده اند ، با كسانی كه مجبور اند با آنها بزیند . آنها از چاله فرار كرده اند و به چاه افتاده اند - - یك چاه عمیقتر ! و راه در میانه است - - بودا آن را راه میانه نامید - - دقیقاً در میانه ، مانند یك بندباز .
خدمت بزرگ نیچه بازگرداندن زرتشت به دنیای مدرن بود . زیان و صدمه ی بزرگ او آدولف هیتلر بود . او هر دو كار را انجام داد . به حتم او مسئول آدولف هیتلر نبود . آن نفهمی خود هیتلر از عقیده ی « ابرمرد » نیچه بود . نیچه در موردش چه می توانست بكند ؟ اگر شما مرا نفهمید ، من چه كار می توانم بكنم ؟ نفهمی همیشه آزادی توست . آدولف هیتلر نوجوانی معمولی بود ، یك كودك عقب افتاده ، واقعاً زشت . فقط چهره اش را به یاد آور - - آن سبیل كوتاه ، آن چشمان هراسناك كه با زل زدن سعی دارند تو را بترسانند ، و پیشانی سخت . آنقدر سخت بود كه در سراسر زندگی اش نتوانست با كسی دوست شود . برای دوست بودن آدمی نیازمند كمی آسودگی است .
هیتلر نتوانست عشق بورزد ، گرچه او به روش دیكتاتوری اش تلاش كرد . او سعی كرد ، مانند بسیاری شوهران كه متأسفانه اینگونه برخورد می كنند ، دستور دادن ، دیكته كردن ، مانور دادن و اداره كردن زنان - - اما او از عشق ورزیدن عاجز بود .
عشق نیازمند هوشیاری است . او حتی به دوست دختر خودش اجازه نمی داد كه در شب با او تنها بماند . چنین ترسی ! او می ترسید زمانی كه در خواب بود ... آدمی هرگز نمی داند ، دوست دختر ممكن است دوست دشمن باشد ؛ او شاید جاسوس دشمن باشد . او در تمام زندگی اش تنها خوابید .
مردی همچون هیتلر چگونه می تواند عشق بورزد ؟ او همدمی نداشت ، هیچ احساسی ، او قلبی نداشت ، هیچ بخش زنانه ای در او . او زن درونش را كشته بود پس چگونه می توانست زن بیرون را دوست داشته باشد ؟ برای عشق ورزیدن به زن بیرونی تو باید زن درونی را تغذیه كنی ، زیرا فقط آنچه كه در درون است در بیرون ابراز می شود .
شنیده ام كه هیتلر به سمت یكی از دوست دخترانش شلیك كرده است فقط به خاطر یك مسأله ی كوچك ؛ او را كشت زیرا به او گفته بود حق ندارد برود مادرش را ببیند ، اما زمانی كه او نبود دختر رفته بود ، گرچه قبل از آنكه هیتلر سر برسد بازگشته بود . او از طریق محافظانش فهمید كه دختر بیرون رفته است . آن برای پایان دادن به عشق كافی است - - نه فقط عشق ، بلكه خود زن نیز ! او به گفته اش شلیك كرد : « اگر از من نافرمانی كنی ، دشمن منی . »
آن منطق او بود : كسی كه از تو اطاعت كند دوست تو است ؛ كسی كه از تو اطاعت نمی كند دشمن توست . كسی كه با توست با توست و كسی كه با تو نیست مخالف توست . آن لزومی ندارد - - فردی ممكن است فقط طبیعی باشد ، نه با تو نه بر علیه تو . او شاید دوست تو نباشد ، اما این لزوماً به معنای این نیست كه او دشمن توست .
من عاشق چنین گفت زرتشت هستم .
من كتابهای اندكی را دوست دارم ؛ می توانم آنها را با انگشتانم بشمرم ...
چنین گفت زرتشت در لیست من اولین خواهد بود .
برادران كارامازوف دومی است .
سومی كتاب میرداد است .
چهارمی جاناتان مرغ دریایی .
پنجمی تائو ت چینگ از لائوتزو است .
ششمی داستانهای چوانگ تزو است . او دوست داشتنی ترین انسان بود ، و این دوست داشتنی ترین كتاب است .
هفتمی موعظه ی بالای كوه است - - فقط موعظه ی بالای كوه نه كل انجیل . كل انجیل چرند است جز موعظه ی بالای كوه .
هشت ... شمارش كردن من درست است ؟ خوب است . پس می توانید حس كنید كه هنوز در جنون خود هستم . هشت ، باگاواد گیتا - - آوای الهی كریشنا . « مسیح » تلفظ نادرست كریشنا است . همانگونه كه زرستر تلفظ نادرست زرتشت است . كریشنا یعنی بالاترین وضعیت آگاهی ، و آواز كریشنا ، باگاواد گیتا ، به نهایت اوج وجود می رسد .
نهم ، گیتانجالی . آن به معنای « پیشكش آواز ها » است . آن كار رابیندرات تاگور است ، به خاطر آن جایزه ی نوبل را دریافت كرد .
و دهم آواهای میلاریپا است - - هزار آوای میلاریپا - - در تبت اینگونه نامیده می شود .
هیچكس سخن نمی گوید .
میزبان ،
میهمان ،
نه گل های داوودی سفید .
آه ! ... چه زیبا .... گل های داوودی سفید . آه ، چه زیبا . واژگان بسیار فقیر اند . نمی توانم آنچه را كه بر من بارید را توصیف كنم .
گل های داوودی سفید .
هیچكس حرف نمیز ند .
میزبان ،
میهمان ،
گل های داوودی سفید .
خوبه ! به خاطر این زیبایی ، گوشهایم ناتوان از شنیدن صدا هستند ، چشمانم از اشك پر شده اند .
اشكها تنها واژگانی هستند كه ناشناخته می تواند بگوید ،
زبان سكوت .
پایان .
فصل دوم
من معذرت می خواهم زیرا امروز صبح تعدادی كتاب را كه باید ذكر می كردم ، ذكر نكردم . من آن چنان توسط زرتشت ، میرداد ، چوانگ تزو ، لائوتزو ، عیسی و كریشنا تحت تأثیر قرار گرفته بودم كه نام چند كتاب را فراموش كردم كه بسیار مهمتر از اینها هستند . من نمی توانم باور كنم چگونه كتاب پیامبر جبران خلیل جبران را فراموش كرده ام . آن هنوز مرا عذاب می دهد . من می خواهم سبك شوم - - به همین دلیل است كه می گویم متأسفم ، اما نه به شخص ویژه ای .
چگونه توانستم این كتاب غایی را فراموش كنم : كتاب صوفی ها !
شاید به این دلیل باشد كه آن شامل هیچ است ، صرفاً صفحاتی خالی . برای دویست سال صوفی ها این كتاب را با چنان احترامی حمل كرده ، صفحاتش را گشوده و مطالعه كرده اند .
آدمی شگفت زده می شود ، آنها چه چیزی را مطالعه كرده اند . زمانی كه برای مدتی طولانی با صفحات خالی روبرو می شوی ، مهیای برخورد با با خودت می شوی . این مطالعه ی واقعی است .
چگونه توانستم این كتاب را فراموش كنم ؟ حالا چه كسی مرا خواهد بخشید ؟ این كتاب باید در ابتدا ذكر می شد نه در انتها . بالاتر از آن ممكن نیست . چگونه می توانی كتابی بهتر از آن چیزی كه شامل هیچ و پیام تهیا است بیافرینی ؟
تهیا باید در یادداشتهاتان نوشته شود ، دواگیت ، تهیا معنای منفی ندارد . به معنای پوچی و تهیگی نیست . آن به معنای سرشاری است . تهی در شرق مفهوم كاملاً متفاوتی دارد ... شونیاتا .
من یكی از سانیاسین هایم را شونیو نامیده ام ، اما ابله همچنان خودش را دكتر ایشلینگ می نامد .
حال ، حماقت می تواند بزرگتر از این باشد ؟ « دكتر ایشلینگ » - - چه اسم زشتی ! و او صرفاً به خاطر دكتر ایشلینگ بودن ریشش را می تراشد ... زیرا با ریش كمی زیبا به نظر می رسد .
در شرق شونیاتا - - تهیا - - همان معنی را در زبان انگلیسی نمی دهد . آن سرشاری است ، آنچنان سرشار كه هیچ چیز دیگری نیاز نیست . آن پیام كتاب است . لطفاً آن را به لیسا اضافه كنید .
نخست ، كتاب صوفی ها .
دوم ، پیامبر خلیل جبران . من توانستم پیامبر را به راحتی فراموش كنم به یك دلیل ساده كه آن فقط بازتابی از چنین گفت زرتشت نیچه است . در دنیای ما هیچكس از حقیقت سخن نمی گوید . ما چنان دروغ گویانی هستیم ، سرشار از نزاكت ... پیامبر تنها به خاطر بازتاب زرتشت زیبا است .
سوم ، كتاب لیه تزو . لائو تزو را نام بردم ، چوانگ تزو را نام بردم ؛ لیه تزو را فراموش كردم ، و او اوج لائوتزو و چوانگ تزو با هم است . لیه تزو نسل سوم است . لائوتزو استاد بود ، چوانگ تزو مرید بود . لیه تزو مرید مرید بود ، شاید به این دلیل بود كه فراموشش كردم . اما كتاب او بی اندازه زیباست و باید به لیست اضافه شود .
چهارم - - و این بسیار شگفت انگیز است - - من مكالمات سقراط اثر افلاطون را ذكر نكردم . شاید به خاطر افلاطون آن را فراموش كردم . افلاطون ارزش نام بردن ندارد ، او فقط یك فیلسوف بود ، اما كتاب مكالمات سقراط و مرگ او را نمی توان تحسین نكرد و باید به لیست اضافه شود .
پنجم ... من همچنین یادداشتهای مریدان بودیدارما را فراموش كردم . وقتی كه از گوتام بودا سخن می گویم همیشه بودیدارما را فراموش می كنم ، شاید احساس می كنم كه او را به خاطر استادش بودا باید اضافه كنم . اما نه ، آن درست نیست ؛ بودیدارما روی پای خودش ایستاده است . او مرید بزرگی بود ، چنان بزرگ كه حتی استاد به او رشك می ورزید . او خودش كلمه ای ننوشته است ، اما تعدادی از مریدانش ، ناشناخته زیرا آنها اسمشان را ذكر نكرده اند ، یادداشتهایی از كلمات بودیدارما نوشته اند . این نوشته ها ، هرچند اندك ، به اندازه ی كوه نور گرانبها هستند .
ششم : من همچنین رباعیات را فراموش كردم . اشك به چشمانم آمد . من می توانم برای فراموش كردن هر چیز دیگری معذرت بخواهم اما نه برای رباعیات . عمر خیام ... فقط می توانم بگریم . فقط می توانم با اشكهایم معذرت خواهی كنم ، كلمات نمی توانند كاری بكنند . رباعیات یكی از كتابهایی است كه بد فهمیده شده و نیز یكی از كتابهایی است كه بیشترین خواننده را در جهان داشته است . آن نفهمیدن به علت ترجمه ی آن بود ، به خاطر روحش . مترجم نتوانست روح را به ترجمه بیاورد . رباعیات سمبولیك است ، اما مترجم یك انگلیسی سر راست بود ، یك چهار گوش ، بی هیچ منحنی در آن .
برای درك رباعیات به كمی منحنی در خود نیاز دارید .
رباعیات درباره ی زن و شراب حرف می زند و نه چیز دیگری ؛ آن آواز زن و شراب است . مترجمان - - و آنها بسیارند - - همگی اشتباه كرده اند . آنها مقید به اشتباه بودند زیرا عمر خیام یك صوفی بود ، انسانی از تصوف ، انسانی كه می داند . وقتی او از زن حرف می زند در واقع او از خدا حرف می زند . این روش صوفیان برای آدرس خداوند است : « محبوب ، معشوق » و آنها همیشه مؤنث را برای خدا به كار برده اند ، این باید مورد توجه قرار گیرد . هیچكس دیگری در جهان ، در كل تاریخ انسانی و آگاهی ، از خدا همچون یك زن سخن نگفته است . فقط صوفی ها خدا را با آدرس معشوق نشان داده اند . و « شراب » چیزی است كه میان عاشق و معشوق روی می دهد ، آن ربطی به انگور ندارد . كیمیاگری میان عاشق و معشوق روی می دهد ، میان مرید و استاد ، میان جستجو گر و جستجو كرده ، میان نیایشگر و خدایش ... كیمیاگری . استحاله - - آن شراب است . رباعیات بسیار بد فهمیده شده ، شاید به همین خاطر فراموشش كردم .
هفتم ، مثنوی جلال الدین رومی . آن كتاب داستانهای كوتاه است . عظمت تنها می تواند در داستانها بیان شود . عیسی با تمثیل سخن می گوید : پس مثنوی می گوید . چرا فراموشش كردم ؟ من عاشق داستان ها هستم ؛ نباید آن را فراموش می كردم . من صدها داستان از آن را به كار برده ام . شاید آن زیاد با من بوده كه فراموش كرده ام كه از من جداست . اما هیچ بهانه ای نیست ، عذرخواهی هنوز لازم است .
هشت : هشتمی عیسا اپانیشاد . فهم آن ساده است كه چرا فراموشش كرده ام . من از آن نوشیده ام ، آن بخشی از خون و استخوان من شده است ؛ آن من است . من هزاران بار از آن سخن گفته ام . آن اپانیشاد خیلی كوچكی است . صد و هشت اپانیشاد وجود دارد و عیسا كوچكترین همه ی آنهاست . آن می تواند در یك كارت پستال چاپ شود ، فقط در یك طرف ، اما آن شامل تمام آن صد و هفت تای باقی مانده است ، پس نیازی نیست تا نام برده شوند . دانه درون عیسا است .
واژه ی عیسا یعنی الهی . ممكن است شگفت زده شوی كه ما در هند مسیح را مسیح نمی نامیم ، ما او را عیسا می نامیم - - عیسا ، كه بسیار نزدیكتر به واژه ی آرامی یشوا است ، در انگلیسی جاشوآ . والدینش باید او را یشو صدا می زده اند . یشو بسیار طولانی است . نام به هند سفر كرد و از یشو به ایسو تغییر نام داد . هند به سرعت تشخیص داد كه ایسو بسیار شبیه عیسا است ، كه یعنی خدا ، كه بهتر است آن عیسا نامیده شود . عیسا اپانیشاد یكی از بزرگترین آفرینش های كسانی است كه مدیتیت كرده اند .
نهم ... من فراموش كردم چیزی در مورد گرجیف بگویم و كتاب او « همه و همه چیز » - - شاید به خاطر اینكه آن كتاب بسیار عجیبی است ، نه حتی قابل خواندن . فكر نمی كنم افراد زنده ای جز من وجود داشته باشند كه آن را از ابتدا تا انتها خوانده باشند . من با بسیاری از پیروان گورجیف برخورد كرده ام ، اما هیچكدام از آنها قادر نبوده اند كل كتاب همه و همه چیز را بخوانند .
آن كتاب بزرگی است - - برعكس عیسا اپانیشاد - - یك هزار صفحه .
و گورجیف چنان قدیس حقه بازی بود - - لطفاً به من اجازه دهید تا این عبارت را به كار برم ، قدیس حقه باز - - او به گونه ای نوشته است كه خواندن آن غیر ممكن است . یك جمله ممكن است چند صفحه امتداد داشته باشد . زمانی كه به آخر جمله می رسید آغاز آن را فراموش كرده اید . و او لغاتی را به كار می برد كه خودش ساخته است ، مثل من . كلماتی عجیب ... برای مثال زمانی كه او در مورد كندالینی می نویسد ، آن را كندابوفر می نامد ؛ آن واژه ی او برای كندالینی است . این كتاب بسیار با ارزش است اما الماسها درون سنگهای معمولی پنهان شده اند . آدمی باید بگردد و جستجو كند .
من این كتاب را نه یك بار بلكه بارها خوانده ام . هر چه بیشتر به درون آن رفته ام بیشتر عاشقش شده ام ، زیرا بیشتر توانسته ام حقه بازی را ببینم ؛ بیشتر توانسته ام چیزی را ببینم كه او از دست آنان كه نباید بدانند پنهان كرده است . دانش برای كسانی نیست كه هنوز قادر نیستند جذب آن شوند . دانش باید از دسترس نا آگاهان پنهان باشد ، و فقط برای كسانی است كه بتوانند هضمش كنند . آن فقط به كسانی باید داده شود كه آمادگی آن را داشته باشند . كل منظور او از نوشتن چنین چیز عجیبی همین بوده است . كتاب دیگری عجیبتر از كتاب همه و همه چیز گرجیف وجود ندارد ، و آن یقیناً همه و همه چیز است .
دهم : من این كتاب را به یاد آوردم اما آن را ذكر نكردم زیرا آن توسط پی دی اسپنسكی نوشته شده است ، مرید گورجیف كه به او خیانت كرد . من نمی خواهم آن را به خاطر این خیانت اضافه كنم ، اما كتاب قبل از خیانت او به استادش نوشته شده پس در نهایت تصمیم گرفتم آن را نیز اضافه كنم .
نام كتاب در جستجوی معجزه است . آن بسیار زیبا است ، بیشتر به خاطر آنكه توسط كسی نوشته شده كه فقط یك مرید است ، كسی كه هنوز نمی داند . نه فقط این كه او یك مرید است بلكه بعدها تبدیل به یهودا نیز می شود ، كسی كه به گورجیف خیانت كرد . عجیب است ، اما جهان پر از چیزهای عجیب است .
كتاب اسپنسكی گورجیف را خیلی بهتر از خودش بیان می كند . شاید در زمانی گورجیف از اسپنسكی همچون یك مدیوم استفاده كرده است ، همانگونه كه من از دواگیت به عنوان مدیوم استفاده می كنم . همین حالا او در حال یادداشت برداری است ، و با چشمان نیمه بسته ام همه چیز را تماشا می كنم . من حتی می توانم با چشمان بسته نیز ببینم . من فقط تماشاگر ام ، تماشاگری بر روی تپه . من كار دیگری جز تماشا ندارم .
یازدهم : این كتاب توسط یك نا روشن بین نوشته شده ، نه استاد نه مرید : برگهای علف توسط والت ویتمن . اما چیزی از طریق شعر درون او نفوذ كرده است . شعر همچون یك فلوت بامبو كار كرده است ، و نوشته ها مال خود فلوت نیستند ؛ آنها به بامبو تعلق ندارند . والت ویتمن فقط یك بامبوی امریكایی است . اما برگهای علف بسیار زیباست . چیزی از خدا بر شعر او باریده است . هیچ امریكایی اینگونه خردمند نبوده است .
حرفم را قطع نكن ! - - حداقل زمانی كه یادداشت می كنید .
بعداً پشیمان می شوید كه این را از دست دادید ، آن را ازدست دادید . فقط یادداشتتان را بنویسید . وقتی زمانش رسید من خواهم گفت ایست .
وقت من تمام شده ؟ وقت من مدتها است كه تمام شده ؛ نه امروز ، بیشتر از بیست و پنج سال پیش . من در یك زمان اضافی زندگی می كنم . مانند در ضمن در یك نامه . اما بعضی اوقات در ضمن مهمتر از كل نامه است .
چه جهان زیبایی . حتی در این ارتفاعات آدمی می تواند صدای خنده را در دره بشنود . در این راه خوب است ، آنها را به همدیگر وصل می كند .
افسوس به زودی تمام خواهد شد .
نمی توانیم آن را ابدی سازیم ؟
حداقل به خاطر اكنون به من خیانت نكن .
انسان فقط یك بزدل است .
مریدان نمی توانند از وجود یهودا ها دوری كنند ؟
وقتی آن تمام شد تو می توانی متوقف شوی .
پس خوب است ... آله لو یا !
پایان .
فصل سوم
حالا كار من آغاز مي شود . چه جكي ! سوسان ، حكيم چيني ، بر در آگاهي ام مي كوبيد . اين عارفان بسيار زياد اند . هرگز نمي تواني بداني كه چه وقت شروع به در زدن مي كنند . تو در حال عشق بازي با دوست دخترت هستي و سوسان مي آيد و شروع مي كند به در زدن . آنها هر وقت كه دلشان بخواهد مي آيند ، آنها آداب معاشرت سرشان نمي شود . و او به من چه گفت ؟ او گفت : « چرا كتاب مرا به ليست اضافه نكردي ؟ »
خداي من ، درست است ! من كتاب او را به ليست اضافه نكردم به اين دليل ساده كه همه ي آن كتابها در اين كتاب جمع شده است . اگر كتاب او را اضافه مي كردم كتاب ديگري مورد نياز نبود . سوسان خودش كافي است . كتاب او هسن هسن مينگ نام دارد .
بسيار خوب سوسان ، من كتاب تو را نيز اضافه كردم . آن امروز نخستين كتاب من شده است . متأسفم ، آن بايد اولين كتاب در روز نخست مي شد ، اما من در مورد بيست كتاب ديگر حرف زدم . مهم نيست . هسن هسن مينگ چه من بگويم چه نگويم بهترين و اولين است . دواگيت ، بنويس اولين ، با حروف درشت .
هسن هسن مينگ چنان كتاب كوچكي است كه اگر گرجيف سوسان را مي شناخت از نام كتاب به خنده مي افتاد . زيرا آن به كتاب خودش همه و همه چيز مربوط مي شود .
و گرجيف هزار صفحه نوشته ، با اين حال اندك واژگان سوسان عميقتر و با نفوذ تر هستند ، خيلي علمي تر اند . آنها مستقيم به قلب تو مي روند .
من حتي مي توانم صدا را بشنوم - - نه صداي آن كلمات كه به قلب تو مي روند ، بلكه تعدادي موش ، تعدادي شيطان ، كار او را انجام مي دهند . بگذار كار خودشان را بكنند .
كتاب سوسان بسيار كوچك است ، مانند عيسا اپانيشاد ، و بسيار علمي تر . وقتي آن را مي گويم قلبم مي شكند ، زيرا من مي خواستم عيسا كتاب نهايي باشد ، اما چه مي توانم بكنم ؟ - - سوسان آن را مغلوب كرده است . اشكها به چشمانم مي آيند زيرا عيسا شكست خورده است ، و نيز به خاطر اين كه سوسان پيروز شده است .
كتاب بسيار كوچك است ، مي تواني آن را روي كف دست ات بنويسي ؛ اما اگر آزمودي ، لطفاً يادت باشد ... دست چپ . آن را روي دست راست ننويس ، آن توهين به مقدسات خواهد بود . آنها مي گويند :« راست راست است و چپ كذب است . » من مي گويم چپ ، راست است و راست ، كذب است ، زيرا چپ نمايشگر تمام زيبايي درون تو است ، و سوسان فقط مي تواند از سمت چپ وارد شود . من مي دانم زيرا من از طريق دست چپ بر هزاران قلب وارد شده ام ، از طريق سمت چپ ، از طريق بخش مؤنث آنها ، يين آنها - - منظورم يين چيني ها است - - من هرگز قادر نبوده ام از طريق يانگ كسي وارد او شوم . همين واژه كافي است تا هركسي را مانع شود : يانگ . گويي كه مي گويد : « برو كنار ! » آن مي گويد : « ايست . اينجا وارد نشو . مراقب باش ! حواست به سگ باشه ! »
راست چيزي شبيه آن است . سمت راست به قسمت اشتباه آگاهي تو مربوط است .
آن به درد مي خورد ، اما فقط براي خدمت . آن هرگز نبايد يك استاد باشد . پس اگر تو هسن هسن مينگ سوسان را مي نويسي ، آن را بر كف دست چپ بنويس .
آن چنان كتاب زيبايي است ، هر واژه اش طلايي است . من نمي توانم واژه اي را در آن پيدا كنم كه بتوان حذفش كرد . آن دقيقاً همان چيزي است كه مورد نياز است ، لازم است ، حداقل در زماني كه او هسن هسن مينگ را مي نوشت .
من درباره ي آن حرف زده ام و هرگز بيش از اندازه حرف زدن را دوست نداشته ام . بزرگترين لحظات حرف زدنم زماني بوده است كه در مورد سوسان حرف زده ام . حرف زدن و سكوت هر دو با هم ... حرف زدن و با اين حال حرف نزدن ، سوسان فقط از طريق حرف نزدن مي تواند توصيف شود . او مرد كلمات نبود ، او مرد سكوت بود . او بسيار اندك سخن مي گفت . مرا ببخش سوسان ، من تو را فراموش كرده بودم . فقط به خاطر تو من تعداد بيشتري را به ياد آوردم كه مي توانند بر درم بكوبند و خواب بعداز ظهرم را خراب كنند ، پس بهتر است كه از آنها نامي ببرم .
نخست هسن هسن مينگ سوسان است .
دوم كتاب منطق سوم پي دي اسپنسكي است . آن يك معجزه است كه او آن را قبل از اينكه حتي چيزي راجع به گورجيف بشنود ، نوشته است . او آن زمان كه آن را مي نوشت نمي دانست كه چه دارد مي نويسد . او خودش بعد ها بود كه درك كرد ، در ملاقات با گرجيف . نخستين كلمات او به گرجيف اين بود: « با نگاه كردن به چشمانت منطق سوم را درك مي كنم . گرچه من آن را نوشته ام ، حال مي توانم بگويم كه آن توسط چيزي كه من از آن خبر ندارم از طريق من نوشته شده است ، من فقط يك واسطه بوده ام . »
شايد آن گورجيف حقه باز بود كه آن را از طريق او نوشت ، يا شايد كسي ديگر . صوفياني كه حقه بازان غايي نام دارند ، كساني كه كراماتي انجام مي دهند - - كراماتي شبيه منطق سوم .
معني عنوان : « سومين قانون تفكر » است . صوفي ها آن اسم را به واسطه ي غايت داده اند ؛ آن يك شخص نيست بلكه فقط يك حضور است . من مي توانم آن حضور را همين حالا حس كنم ، اينجا ... در همين لحظه . آنها به آن نام معيني داده اند ، زيرا به هر چيزي بايد نامي داده شود ، اما من آن را نخواهم گفت ، نه در حضور اين زيبايي ، اين شكوه و فراواني ... اين سرافرازي ... اين وجد .
گفتم كه آن يك معجزه بود كه اسپنسكي توانست منطق سوم را بنويسد ، يكي از بزرگترين كتابها در تمام زبانهاي دنيا . در واقع آن گفته شده است ، و درست است - - به ياد داشته باش ، من تأكيد و تكرار مي كنم ، به درستي - - كه فقط سه كتاب بزرگ وجود دارد : نخست منطق نوشته ي ارسطو ؛ دوم ، منطق دوم نوشته ي بيكن ؛ و سوم پي دي اسنسكي ، منطق سوم . و اسپنسكي بسيار موذي است - - و فقط يك قديس مي تواند چنين موذي باشد - - اضافه كردن كتاب با گفتن ، بي هيچ نفسي ، ساده و فروتنانه ، كه : « اولين وجود دارد اما نه قبل از سومي . سومي قبل از اولي به هستي آمده است . »
اسپنسكي تمام شده به نظر مي رسد ، كاملاً و بي نهايت تمام شده ، با كتاب منطق سوم ، زيرا او هرگز نتوانست به آن اوج بازگردد .
حتي شهرت گورجيف با در جستجوي معجزه به آن اوج كتاب اسپنسكي نمي رسد . وقتي كه او به گرجيف خيانت كرد او سعي كرد كتابي بهتر از منطق سوم بيافريند . آخرين تلاش او كتاب راه چهارم بود ، اما به شدن شكست خورد . كتاب خوب است ، خوب براي كتاب درسي دانشگاه ها . مي تواني ببيني كه من روش خودم را براي محكوميت چيزي دارم ...
راه چهارم مي تواند بخشي از يك دوره ي منظم در دانشگاه باشد ، اما بيشتر از آن نه . گرچه او سعي كرد كتابي بهتر و با ارزشتر از اسپنسكي بنويسد . آن آخرين كتاب او بود . اين دشواري هميشه با تمام چيزهاي با عظمت وجود دارد : اگر تلاش كني ، از دست مي دهي . آن يا بي تلاش مي آيد يا اصلاً نمي آيد . واژه هاي منطق سوم چنان قدرتمندند كه آدمي نمي تواند باور كند كه نويسنده روشن بين نيست ، كه او هنوز به دنبال استاد است ، كه او هنوز در جستجوي حقيقت است .
من شاگرد فقيري بودم ، تمام روز را به عنوان خبرنگار كار مي كردم - - آن بدترين شغلي است كه مي تواني داشته باشي ، اما در آن زمان اين كار در دسترس من بود - - و من چنان نيازي داشتم كه به دانشگاه شبانه مي رفتم . تمام روز را به عنوان يك خبرنگار كار مي كردم ، و در شب به دانشگاه مي رفتم . اسم من به شب مربوط است . راجنيش به معناي ماه است : راجني يعني شب ، ايش يعني خدا - - خداي شب .
بنابراين مردم عادت داشتند بخندند و بگويند : « اين عجيب است : تو تمام روز را كار مي كني ، و در شب مطالعه مي كني .
آيا سعي مي كني به اسمت واقعيت ببخشي ؟ »
حال ، مي توانم جواب آنها را بدهم ، بله - - آن را با حروف درشت بنويس - - بله ، من سعي كرده ام به كل زندگي ام واقعيت ببخشم . چه چيزي زيباتر از ماه كامل مي تواند وجود داشته باشد ؟ پس همچون شاگردي فقير در آن روزها ، عادت داشتم تمام روز را كار كنم . اما من مردي ديوانه هستم ، ثروت يا فقر مهم نيستند ....
من هرگز دوست نداشته ام كتابهاي قرض گرفته شده از ديگران را بخوانم . در واقع من حتي از كتاب گرفتن از كتابخانه نيز متنفرم ، زيرا كتاب كتابخانه مانند يك روسپي است . من از ديدن علامتها متنفرم ، خط كشيدن توسط مردمي ديگر . من هميشه عاشق تازگي ام ، تازگي برف سفيد .
منطق سوم كتاب گراني بود . در هند ، در آن روزها ، فقط هفتاد روپيه در ماه حقوق مي گرفتم ، و برحسب اتفاق قيمت كتاب هم هفتاد روپيه بود - - اما من آن را خريدم . كتابفروش شگقت زده شده بود . او گفت : « حتي ثروتمندترين انسان در جامعه آن را نخريده است . براي پنج سال من آن را براي فروش نگه داشته ام ، و هيچكس آن را نخريده است . مردم مي آيند و آن را نگاه مي كنند ، آنگاه از خريدن پشيمان مي شوند . چگونه مي تواني ، يك شاگرد فقير ، كل روز را كار مي كني و شبها مي خواني ، تقريباً روزي بيست و چهار ساعت كار مي كني ، چگونه مي تواني اين را بخري ؟ »
گفتم : « من اين كتاب را مي توانم بخرم حتي اگر به خاطر آن زندگي ام را بدهم . خواندن اولين خط آن كافي بود . من بايد آن را داشته باشم هرچقدر كه قيمت داشته باشد . »
اولين جمله اي كه در مقدمه خواندم اين بود : « اين تفكر سوم است ، و فقط سه وجود دارد . اولي متعلق به ارسطو است ، دومي بيكن ، و سومي ، مال من است . » من با اين شهامت اسپنسكي به هيجان آمدم ، كه او گفته : « سومي حتي قبل از اولي وجود داشته . » آن جمله اي بود كه قلبم را به آتش كشيد .
من كل حقوق يك ماهم را به كتابفروش دادم . شما نمي توانيد درك كنيد ، زيرا به خاطر آن ، تقريباً كل ماه را بايد گرسنگي مي كشيدم . اما ارزشش را داشت . مي توانم آن ماه زيبا را به ياد آورم : هيچ غذايي ، هيچ لباسي - - نه حتي يك پناهگاه ؛ زيرا من نتوانستم اجاره را بدهم و از اتاق كوچكم بيرون انداخته شدم . اما با منطق سوم زير آسمان شاد بودم . من آن كتاب را زير لامپ هاي خيابان خواندم - - آن يك اعتراف است - - و من آن كتاب را زيسته ام . آن كتاب بسيار زيباست ، و حالا كه مي دانم آن كسي كه آن را نوشته اصلاً نمي دانسته است ، برايم زيباتر هم شده است . پس او چگونه توانسته آن را بنويسد ؟ آن بايد توطئه ي خدايان بوده باشد ، چيزي از ماورا . من نمي توانم بيشتر از اين در مورد آن كلمه اي كه صوفي ها به كار مي برند مقاومت كنم ؛ آنها آن را خيدر مي نامند . خيدر واسطه اي است كه كساني را كه نيازمند راهنمايي هستند را راهنمايي مي كند .
منطق سوم دومين كتاب است .
سوم : گيت گوويند - - آواز خداوند . اين كتاب توسط شاعري نوشته شده كه بسيار از طرف هندي ها محكوم شده است ، زيرا در گيت گوويند ، آواز خداوند ، او بسيار در مورد عشق حرف مي زند . هندي ها آنقدر مخالف عشق اند كه هرگز از اين كار بزرگ قدرداني نكرده اند .
گيت گوويند چيزي است كه بايد سروده مي شد . هيچ چيز در موردش نمي توان گفت .
آواز يك مرد ديوانه . اگر آن را برقصي و بخواني ، آن را در خواهي يافت ، راه ديگري وجود ندارد .
من نام نويسنده ي آن را ذكر نكردم . مهم نيست . ايكس واي زد .... نه كه نامش را نمي دانم ، اما نام او را نمي گويم زيرا او به دنياي بودا ها تعلق ندارد . با اين حال خدمت بزرگي كرده است .
چهارم : حال صبور باش ، زيرا من بايد ليستم را تا ده كامل كنم . من نمي توانم بيشتر از آن را بشمرم . چرا ده ؟ - - زيرا من ده تا انگشت دارم . به همين دليل است كه شماره ي ده وارد هستي شده است : ده انگشت . انسان شمردن را با انگشتانش آغاز كرد بنابراين ده تبديل به شماره ي پايه شد .
چهارم : سامياسار كوندا كوندا . من هرگز درباره اش حرف نزده ام . من بارها تصميم گرفتم چيزي بگويم اما منصرف شدم . اين يكي از بزرگترين كتابهاي جين است ، اما آن بسيار رياضي است ؛ به همين دليل است كه هميشه منصرف شده ام . من عاشق شعرم . اگر آن شعر بود در موردش حرف مي زدم . من حتي در مورد شعرهاي نا روشن بينان حرف زده ام ، اما نه درباره ي روشن بينان منطقي و رياضيدان . رياضيات بسيار خشك است . منطق يك بيابان است .
شايد او اين اطراف در ميان سانياسين هايم باشد ... اما او نمي تواند باشد . كوندا كوندا يك استاد روشن بين بود ، او نمي تواند دوباره متولد شود . كتاب او زيباست ، فقط مي توانم بگويم كه بسيار زيباست . من چيز بيشتري در مورد آن نخواهم گفت زيرا آن رياضي وار است .. حتي رياضي آن زيباست ، ريتم آن ، به همين دليل آن را اضافه كردم .
آن حقيقت خودش است اما بسيار محدود است . سامياسار به معني جوهر و ذات است . اگر برحسب اتفاق به اين كتاب برخورديد ، لطفاً هرگز آن را با دست چپ نگيريد . در دست راست نگه داريد . آن كتاب دست راستي است ، راست در همه ي جهات . به همين دليل است كه تاكنون در موردش حرف نزده ام . آنقدر راست است كه كمي احساس بيزاري نسبت به آن دارم - - البته با چشماني اشكبار ، زيرا زيبايي مردي كه آن را نوشته را مي شناسم . من عاشق كوندا كوندا هستم ، و از روي شهامتم از توصيف رياضي وار او متنفرم .
گوديا ، مي تواني كمي بيشتر آزادي داشته باشي زيرا من بايد درباره ي چهار كتاب ديگر حرف بزنم . اگر مي خواهي مي تواني دوباره بيرون بروي .
پنجم : اولين و آخرين رهايي كريشنا مورتي . من عاشق اين مردم ، و از اين مرد متنفرم . او را دوست دارم زيرا از حقيقت سخن مي گويد ، اما به خاطر عقلانيت او از او متنفرم . او فقط يك عقل است . در شگفتم ، شايد او تجسد آن ارسطوي يوناني لعنتي باشد . منطق او آن چيزي است كه از آن متنفرم ، عشق او آن چيزي است كه برايم قابل احترام است - - اما كتاب او زيباست .
اين اولين كتاب او بعد از روشن بيني بود ، و همچنين آخرين . گرچه تعداد زيادي كتاب ديگر ظاهر شدند اما آنها همگي فقط تكراري فقيرانه از همان بودند . او قادر نبوده است كتابي بهتر از اولين و آخرين رهايي خلق كند .
آن پديده ي عجيبي است : خليل جبران شاهكارش پيامبر را زماني نوشت كه فقط هجده سال داشت ، و تمام زندگي اش تلاش كرد چيز بهتري بيافريند اما نتوانست .
اسپنسكي نتوانست به وراي منطق سوم برود حتي بعد از اين كه با گرجيف ملاقات كرد ، با او مدت مديدي زندگي و كار كرد . و همين مسأله در مورد جي كريشنا مورتي : كتاب اولي و آخرين رهايي واقعاً اولين و آخرين است .
ششم . ششمي كتابي است از يك چيني ديگر ، كتاب هوانگ پو . آن كتاب كوچكي است ، نه يك مقاله ، فقط يك قطعه . حقيقت نمي تواند در يك مقاله به بيان در آيد . تو نمي تواني بر آن پي اچ دي را بنويسي . پي اچ دي درجه اي است كه بايد به ابله ها داده شود . هوانگ پو يك قطعه نوشته است در ظاهر آنها بي ارتباط به نظر مي رسند ، اما اين چنين نيست . بايد مديتيشن كنيد و سپس رابطه را بيابيد . آن يكي از مديتيتيو ترين كتابي است كه نوشته شده .
در انگليسي اين كتاب اينگونه ترجمه شده : آموزه هاي هوانگ پو . حتي عنوان آن غلط است . كساني همچون هوانگ پو آموزش نمي دهند . هيچ آموزشي در آن نيست . تو بايد مديتيت كني ، ساكت باشي ، تا دركش كني .
كتاب هفتم كتاب هويي هاي است . باز در انگليسي به آموزه هاي هويي هاي ترجمه شده . اين مردان انگليسي بي سواد ، آنها فكر مي كنند در زندگي چيزي جز آموزش وجود ندارد . اين مردان انگليسي همگي معلم اند . و مواظب زنان انگليسي باش ؛ وگرنه گرفتار يك معلم مدرسه خواهي شد !
هويي هاي و هوانگ پو هر دو استاد هستند . آنها سهيم مي كنند ، آموزش نمي دهند . از اين رو آن را كتاب هايي هوي مي نامم ، گرچه آن را در كتابخانه ها نخواهيد يافت .
در كتابخانه ها آموزه هاي هويي هاي را خواهيد يافت .
هشت : آخري - - حداقل براي امروز ، زيرا آدمي هرگز از فردا خبر ندارد . شياطين ديگر ممكن است شروع به كوبيدن بر در هايم كنند . من بايد بيشتر از هر انسان زنده اي در اين جهان خوانده باشم ، و به ياد بسپار ، من لاف نمي زنم ، فقط حقيقت را مي گويم . من حداقل صد هزار كتاب خوانده ام ، شايد بيشتر ، اما نه كمتر از آن ، زيرا بعد از آن شمارش را رها كردم . پس من از فردايم خبر ندارم ، اما براي هشت تاي امروز .... من كمي در مورد گيت گوويند احساس گناه مي كنم زيرا اسم نويسنده ي آن را به شما نگفتم . خواهم گفت ، اما نخست بگذار هشتمي را به اتمام برسانم .
كتاب هشتم كه بي اندازه مرا تحت تأثير قرار داده آدم عجيبي است ، بديهي است كه ؛ وگرنه نمي توانست اصلاً مرا تحت تأثير قرار دهد . شوكه خواهي شد ! حدس بزن كتاب هشتم چه مي تواند باشد ... مي دانم كه نمي تواني حدس بزني - - نه كه آن سانسكريت يا چيني ، ژاپني يا عربي است . درباره اش شنيده اي ، شايد آن را در خانه ات داشته باشي . آن آواز سليمان در عهد قديم است . اين كتابي است كه من از صميم قلب عاشق آن هستم . من از همه ي آن چه كه يهودي است متنفرم جز آواز سليمان .
آواز سليمان بسيار بد فهميده شده ، زيرا آن به اصطلاح روان شناسان ، مخصوصاً فرويد ي ها - - متقلبان . آن را به بدترين شكل ممكن تفسير كرده اند ؛ آنها آن را يك آواز سكسي ساخته اند . اينگونه نيست . آن نفساني است ، درست است ، بسيار نفساني ، اما نه سكسي .
آن هنوز زنده است ، به همين دليل است كه نفساني است . آن سرشار از لذت است ، به همين دليل است كه نفساني است ... اما نه سكسي . سكس ممكن است بخشي از آن باشد ، اما انسانيت را گمراه نمي كند . حتي يهوديان از آن مي ترسند . آنها فكر مي كنند كه آن اتفاقي به عهد قديم اضافه شده . در واقع اين آواز تنها چيزي است كه ارزش نگهداري دارد ؛ بخشهاي ديگر بايد در آتش افكنده شوند .
وقت من تمام شده ؟ چه بد . تو مي گويي : « بله » ، اما من چه مي توانم بكنم ؟ - - اين بسيار زيباست . متشكرم .
ام ماني پدمه هوم
چه زيباست متوقف كردن اين زيبايي . نه ، نه ، نه . اين « نه » آن چيزي است كه هندي ها وقتي كه به روشن بيني مي رسند مي گويند . آنها مي گويند : « نه ، نه ، نه .... » بعد از اين تجربه ي زيبا ، معناي تداوم چيست ؟
پايان
ترجمه: حامد مهری
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
www.oshods.com